شهدای دارالولایه سیستان زابل
شهدای زابل 
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شهدای دارالولایه سیستان و آدرس shohadaysistan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





متن پیامک اینگونه بود ...شهیدی که تیر حنجره اش را شکافته بود اما زمزمه سوره الرحمن برلبانش تا لحظه شهادت جاری بود ...او شهید محمد رضا دشتی بود ، شهیدی که در اسارت جام شهادت را نوشید و مشتاقانه به صف یاران شهید و برادرش محمد تقی شتافت.

شهید محمد رضا دشتی اسطوره ی که اسماعیل سیستان و بلوچستان شد


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 12 تير 1393 ] [ 16:16 ] [ زریافتی ]

شهید علی کیخا
شهید بزرگوار در دهم بهمن ماه ۱۳۴۳ در روستای توتی از بخش شیب آب زابل در خانواده ای کشاورز دیده به جهان گشود .پس از چندی به دلیل خشکسالی همراه با خانواده مجبور به مهاجرت به مازندران شد.دوران ابتدایی را در علی آباد کتول به اتمام رساند سپس به زادگاهش بازگشت و موفق به ادامه تحصیل تا مقطع دیپلم گردید.در سال تحصیلی ۶۶-۶۵ برای ادامه تحصیل راهی مرکز تربیت معلم شهید مطهری زاهدان شد و در رشته ی علوم اجتماعی به کسب دانش پرداخت.

[تصویر:  1315047151_4_be155ae099.jpg]


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 12 تير 1393 ] [ 16:8 ] [ زریافتی ]

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهید حاج مراد ساری به سال ۱۳۴۵ در زابل دیده به جهان گشود. او در خانواده ای مذهبی پرورش یافت و تحت تربیت والدینش دارای اخلاقی خوش و رفتاری اسلامی رشد کرد .
حاج مراد نسبت به بزرگترها بسیار مؤدب بود و به خاندان علی (ع) عشق می ورزید. وی علاقه فراوان به جبهه و جنگ علیه باطل داشت. خانواده را به حمایت از انقلاب و رهبری سفارش می کرد و خود نیز از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید. وی پس از اعلام رهبر انقلاب مبنی بر شرکت همه اقشار در جبهه، راهی دیار عاشقان شد تا به وظیفه اسلامی اش عمل نماید. چندین بار به جبهه رفت و در نهایت در عملیات “والفجر یک” به شهادت رسید. خانواده اش نقل می کنند: پس از اینکه ما با رفتنش به جبهه موافقت کردیم از شوق به گریه افتاد و گفت : “شما پدر و مادر واقعی هستید” هنگام خداحافظی مثل کسی که به دیدار بهترین دوستش می رود سر از پا نمی شناخت.

9999


ادامه مطلب
[ سه شنبه 3 تير 1393 ] [ 6:2 ] [ زریافتی ]
سایت خط اول نوشت:

محمد عسکری از بال گشودن پدر و برادرش می گوید:
پدر وبرادرم را آغشته به خون در زیر دست و پای شهیدان دیدم

علیرضای ۱۰ ساله تنها کودک شهید حادثه انفجار تروریستی زاهدان نبود، او تنها یکی از ده‌ها نمازگزار بزرگ و کوچکی است که به آیین سالگرد شهادت حضرت فاطمه (س) به همراه پدرش ابراهیم آمده بودند تا این بار نمازشان را در محراب خانه خدا ادا کنند اما…

شهیدان-عسکری


ادامه مطلب
[ جمعه 15 فروردين 1393 ] [ 10:4 ] [ زریافتی ]

اسامی 14 شهید حادثه شب گذشته سراوان

 

بسم الله الرحمن الرحیم

زندگینامه مختصری از شهید اسماعیل گنجعلی

شهید اسماعیل گنجعلی فرزند محمد علی در سال۱۳۲۵در سیستان شهرستان زابل روستای بنجار دیده به جهان گشود دارای دو خواهر  به و یک برادر به نام عبدالعلی بود پدرش محمد علی گنجعلی رییس ثبت اسناد شهرستان زابل بود.

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 21 آذر 1392 ] [ 14:16 ] [ زریافتی ]

عکسی که پس از ۳۱ سال شناسایی شد

 پس از انتشار 18 عکس قدیمی از رزمندگان نوجوان و جوان جنگ ایران و عراق که سعید صادقی در فاصله سال‌های 1359 تا 1367 گرفته است، در یکی از آن‌ها چهره، یعنی شهید عباس دهباشی شناسایی شد.

شهید عباس دهباشیادامه مطلب


برچسب‌ها: عکسی که پس از ۳۱ سال شناسایی شد
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 21 آذر 1392 ] [ 14:8 ] [ زریافتی ]

[ جمعه 1 آذر 1392 ] [ 18:58 ] [ زریافتی ]

پیکر پاک شهید موسی نوری دادستان شهرستان زابل و راننده وی مهدی مرعی با حضور اقشار مختلف مردم سیستان تشییع شد.


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 آبان 1392 ] [ 14:7 ] [ زریافتی ]

شهید رضا زمانی



رضا زمانی در سال 1343 در خانواده ای کارگر در روستای ندام از بخش شهرکی و ناروئی شهرستان زابل متولد گردید. چند سال بعد همراه خانواده به زاهدان رفت و تا سال دوم متوسطه ادامه تحصیل داد. پس از تأسیس جهادسازندگی در این نهاد شروع به فعالیت نمود و مدت چهار سال در شهرستان های زاهدان، میرجاوه و نصرت آباد خدمت کرد. در سال 1363 جهت گذراندن خدمت سربازی وارد سپاه گردید. پس از گذراندن آموزش های لازم و اشتغال در واحدهای آموزش نظامی و بسیج کارگری و کارمندی، به سپاه میرجاوه منتقل شد . سرانجام در سال 1365 در تنگه ی شورک به اتفاق هشت تن از همرزمانش در درگیری با سوداگران مرگ در سن 22 سالگی به درجه ی رفیع شهادت نایل گشت.

کتاب کبوتران بهشتی جلد2، صفحه:89

[ پنج شنبه 16 خرداد 1392 ] [ 10:15 ] [ زریافتی ]

 

[ جمعه 27 ارديبهشت 1392 ] [ 16:50 ] [ زریافتی ]

 

 


 

 

شهید حسین صیادی

 

 

به سال ۱۳۳۲ در روستای خراشادی بخش شیب آب سیستان، در کناره دریاچه هامون، آنجا که گستره نیزار و کوه خواجه، جلوه های بدیعی از زیبایی ها و شکوه سیستان را به تماشا می گذارند در کلبه ای محقر و ساده، اما آراسته به نورمعنویت و اعتقاد فرزندی زاده شد که به سنت دیرینه مردم سیستان در نامگذاری فرزندان ذکور «حسین» نامیــده شد. زیرا حسین در خانواده های سیستانی مظهر آزادگی و تبلور تابناک شرف و شهادت است. از این رو به برکت واژه «حسین» فضای خانه آنان عطر معنویت و زلال ایمان گرفت. 
باری! او نیز با چنین اندیشه ای نامگذاری شد و از همان روزها به همراه پدر و مادر، به امواج آبی پهنه هامون و خنکای سایه «کوه خواجه» دل سپرد و به رنج کار و تـــلاش مداوم خو گرفت. مادر در گوش نوزاد نغمه های جان بخش لالایی محلی که طعم ولایت و اعتقاد می داد می خواند و پدر او را با تعالیم الهی و احکام نورانی اسلام آشنا می کرد به همین جهت زندگی حسین به موازات تحصیل در شهر زابل و کار مداوم، صبغه و رنگ اعتقادی یافت و مضمون عاشورایی گرفت. وی از کودکی دریافته بود که در پرتو اراده و کوشش، شب های بی چراغ روستا را به صبح امیدواری پیوند دهد و اعتقاد و عشق به اهل بیت علوی را به سلاحی برای مبارزه با ناملایمات زندگی تبدیل کند. بهره وری از چنین روحیه ای موجب شد تا در برابر مشکلات قد برافرازد و پای اراده در راه دشواری ها نهد.
او فردی معتقد و متعهد به مبانی اخلاق بود و در بین نزدیکان و همکارانش در شرکت نفت به خوشنامی و توجه به ارزش های اسلامی اشتهار داشت. در اوایل انقلاب با حضور در تظاهرات و راهپیمایی، عشق و شیدایی اش را به نظام و معمار بزرگ انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی و برائت از طاغوت نشان داد بعد از پیروزی انقلاب نیز لباس سبز فام بسیجی به تن کرد و در کسوت یک بسیجی مبارز حمایت و جانبداری اش را در اقتدار و حاکمیت اسلام، سرلوحه امور قرارداد. او مردم را به پشتیبانی از اهداف و شعائر انقلاب اسلامی که عالی ترین ره آورد شهیدان والا مقام است دعوت می نمود و سرانجام خود نیز دعوت خدای شهیدان را به سوی ملکوت شهادت با آغوش باز پذیرفت و در شامگاه بیست و پنجم اسفند ۸۴ با کاروان شهدای تاسوکی همراه شد و به دست عوامل صهیونیزم و سرسپردگان وادی جهل به خیل شهیدان پیوست تا با کارنامه ای روشن به لقای پروردگارش که “عندربهم یرزقون” است واصل شود

[ جمعه 27 ارديبهشت 1392 ] [ 16:46 ] [ زریافتی ]

 

 

 

شهید احمد صیادی

 

احمد صیادی در سال ۱۳۴۵ در یکی از روستاهای بخش شیب آب زابل دیده به جهان گشود تحصیلاتش را تا دوم راهنمایی ادامه داد و در تاریخ ۱۸/۹/۶۴ به عضویت سپاه پاسداران در آمد پس از طی دوره‌ی آموزشی در شهر کرمان به جبهه‌های جنوب اعزام گردید . احمد در عملیات بسیاری شرکت جست و سرانجام در عملیات کربلای چهار در سن ۲۰ سالگی در دی ماه سال ۱۳۶۵ به فیض شهادت نایل آمد

[ جمعه 27 ارديبهشت 1392 ] [ 16:33 ] [ زریافتی ]

نام: نبی بخش بامری نام پدر: نوروز متولد: 1347  محل تولد: دلگان محل شهادت: مهران 1365

شهید نبی بخش بامری در سال 1347 در منطقه دلگان از توابع شهرستان ایرانشهر در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. او علاوه بر تحصیل و علم آموزی دوشادوش پدر به کار کشاورزی نیز مشغول بود

 

با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل نهاد مردمی بسیج به عضویت این نهاد در آمد و تا چند سال بعد نیز از اعضای فعال پایگاه بود. باشروع جنگ تحمیلی علاقه زیادی برای حضور در جبهه از خود نشان می داد ولی به علت کمی سن از رفتنش ممانعت شد. تا اینکه در سال 1365 توفیق حضور در کنار رزمندگان اسلام نصیب وی گردید.

 سرانجام در تاریخ 65/4/11 در عملیات «کربلای یک» در مناطق مهران با رشادت و شجاعتی وصف ناپذیر به دفاع از کیان مملکت اسلامی پرداخت و به فیض شهادت نایل آمد

[ چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392 ] [ 10:49 ] [ زریافتی ]

 شهیدبزرگوار غلامرضاقدرت پناه درپنجم تیرماه ۱۳۴۵درخانواده ای متدین ومذهبی وکشاورز درروستای ارباب از توابع شهرستان زابل دیده به جهان گشود ،او دومین فرزند وپسرارشد خانواده بود.تحصیلات دوران ابتدایی رادرزادگاهش ودوران راهنمایی رادرمدرسه مالک اشتر بنجار سپری نمود.باشروع جنگ تحمیلی درس رارها نموده وچندین مرحله به صورت داوطلب بسیجی جهت دفاع ازمملکت اسلامی به جبهه ها اعزام گردید.

 

 


ادامه مطلب
[ دو شنبه 19 فروردين 1392 ] [ 17:21 ] [ زریافتی ]
زندگینامه:
حسین جهانتیغ در سال 1347 در روستای اکبر آباد از توابع شهرستان زابل دیده به جهان گشود دوران کودکی را در دامن پر مهر پدر و مادر سپری نمود تحصیلات را در روستای سدکی آغاز کرد و تا پنجم ابتدایی ادامه داد پس از آن به دلیل فقر مالی خانواده مجبور به ترک تحصیل شد در سال 1366 جهت گذراندن خدمت سربازی به سپاه پاسداران پیوست و پس از گذراندن آموزش های اولیه به مناطق جنگی اعزام شد. سرانجام در سال 1367 در تک دشمن در منطقه ی عملیاتی شلمچه در سن بیست سالگی به فیض شهادت نایل آمد و پیکر وی مفقود گشت تا این که در سال 1374 توسط گروه تفحص کشف و پس از تشییع جنازه در زادگاهش به خاک سپرده شد.

منبع:کتاب کبوتران بهشتی جلد1، صفحه:160
[ دو شنبه 14 اسفند 1391 ] [ 10:12 ] [ زریافتی ]

حسن بامري
تاريخ تولد: 1340
محل تولد: زابل
وضعيت تاهل: متاهل
شغل شهيد: متصدي ارشد حراست
محل شهادت: عمليات والفجر 8
تاريخ شهادت: 1364
 

زندگی نامه شهید:
شهيد حسن بامری در شهر زابل استان سيستان و بلوچستان در سال 1340 در دامان مادر مهربان و خدادوست و مذهبي و پدري باايمان به دنيا آمد راسخ و استوار و مريد ائمه اطهار و عاشق ولايت و امام (ره) تربيت يافته بود. در سال 1363 همکاري خود را با صداوسيماي مرکز زاهدان به صورت قراردادي و به عنوان نگهبان شروع نمود و در تاريخ 26/11/64 در عمليات والفجر 8 شهد شيرين شهادت را نوشيد و به لقاالله پيوست. او داراي همسر و دو فرزند مي باشد.

فرزند شهید می فرماید:
از آنجاييکه سنم اقتضا نمي کرد و صفات نيک پدرم را از جمله جنگيدن و رزم کردن ايشان را برعليه کفر را به ياد بياورم اما اقوام چنان از بزرگواري پدرم تعريف مي کنند که گويي صفات و رفتار و کردار پدرم زمينه ظهور شهادت بوده است. وقتي به زيارت قبور شهدا در شلمچه رفتيم گويي فاطمه زهرا براي زيارت شهدا آمده بود و حال و هواي معنوي خاصي به فضاي منطقه شهداي شلمچه داده است. او بسيجي تمام عياري بود، درس عشق، ايثار، فداکاري، شهادت و شهامت را در دانشگاه بزرگ کربلا آموخته و از اساتيد بزرگي همچون امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) و اصحاب و انصار حسين (ع) را الگوي خويش قرار داده بود.
 

[ یک شنبه 13 اسفند 1391 ] [ 15:3 ] [ زریافتی ]

سیدرضا حسینی در سال 1346 در شهرستان زابل در یک خانواده ی مذهبی و متدیّن به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا پایان مقطع راهنمایی ادامه داد. قبل از انقلاب با وجود سنّ و سال کم خود، همراه دوستانش نقش مؤثّری در مبارزه علیه رژیم منحوس پهلوی ایفا نمود.
سید با علاقه ای که به انقلاب شکوهمند اسلامی و رهبر عزیز داشتند، جهت سپری نمودن دوران سربازی وارد سپاه شد و برای حفظ دستاوردهای انقلاب و پیش برد آن در خطّه ی خونین بلوچستان به حراست پرداخت تا این که در تاریخ 11/8/1366 در مصاف با سوداگران مرگ در منطقه ی رودماهی در سنّ 20 سالگی به فیض شهادت نایل گردید.

کتاب کبوتران بهشتی جلد1، صفحه:

[ یک شنبه 13 اسفند 1391 ] [ 14:57 ] [ زریافتی ]

گل بوستان دارالولایه ، شهید نعمت الله پیغان سال 1354 در زابل دیده به جهان گشود . او را نعمت الله نام

نهادند چون که نعمت خدا به خانوادن پیغان بود. این افتخار برای نعمت الله پیغان بس که خداوند او را در دامن مادری مومنه آفرید. نعمت الله دست پرورده خانواده ای است که همه هم و غم خود را تربیت فرزندان خود قرار دادند. فرزند خانواده پیغان بودن مسئولیت بزرگی بود که نعمت الله به آن آگاه بود. او همه سختی ها و رنج های پدر و مادر را دیده بود و می دانست که از او چه می خواهند دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند اما درس و مدرسه و کتابهای معمولی او را ارضاء نمی کرد به حوضه علمیه امام صادق(علیه السلام) زابل وارد شد.

چشمه گوارای علوم نبوی و علوی عطش نعمت الله را بیشتر کرد او از دریای علوم اهل بیت هر چه می نوشید تشنه تر می شد نعمت الله برای رفع این عطش معنوی راهی بارگاه رضوی شد. مدت 8سال از بحر علوم نبوی توشه بر گرفت وقتی کارشناسی علوم قرآن و حدیث را از دانشگاه رضوی گرفت خیلی ها او را به کار تشویق می کردند ولی او در لایتناهی این مسیر نوری یافته بود که کار و زندگی معمولی او را به آن سرانجام نمی برد نعمت الله در کنار آموختن علوم به تهذیب نفس و کسب معارف اخلاقی و فضایل معنوی روی آورد عشق و عطش زایدالوصف، او را به بارگاه کریمه اهل بیت نیز کشاند نعمت الله با عزم تحصیل در سطح خارج فقه و اصول و کسب فیض از محضر علمای اسلام وارد حوزه علمیه قم شد سال1382 در مقطع کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیثپذیرفته شد. حالا نعمت الله پیغان روحانی وارسته ای بود که می بایست آموزه های مکتب اهل بیت را به دیگران نیز می آموخت کوی به کوی و شهر به شهر طی مسیر کرد و همچون چراغی بر افروخته اقصی نقاط کشور را به انوار تابناک قرآن و حدیث نورانی نمود نعمت الله پیغان در آخرین ماموریت تبلیغی به منطقه سیستان زادگاه خود در شامگاه 25/12/84 هدف کینه دشمنان واقعی اسلام قرار گرفت و مزد سالها تبعید و تلمذ در محضر قرآن و اسلام را با نوشیدن شهد شیرین شهادت گرفت گلستان شهدای ادیمی بر شهید نعمت الله پیغان آغوش گشود و او را بر سفره ارتزاق عندالرب میهمان دوستان شهیدش کرد.
داغ او سنگین تر از یک کوه بود 
کوه نه، یک آسمان اندوه بود
یک تن اما، غیرت صد مرد داشت
کوله باری سهمگین از درد داشت

[ یک شنبه 13 اسفند 1391 ] [ 14:52 ] [ زریافتی ]

 

شب عملیات کربلای پنج بود. کنار تانکر آب نشستیم تا وضو بگیریم. حسینعلی با خوشحالی شعر می خواندو می گفت: شب عملیات، شب دیدار با مهدی است، باید با وضو امام زمان را ملاقات کنیم.

با تمام بچه ها خداحافظی کرد به من که رسید گفت من در این عملیات شهید می شوم. با خنده گفتم: شوخی می کنی، ما با هم هستیم؛ هرجا بروی من با تو هستم. چشم در چشم من دوخت و گفت: آن طوری که شما فکر می کنی نیست. شرایطی می خواهد، مقدماتی دارد. من به یقین رسیدم و می دانم که از این عملیا تدیگر بر نمی گردم.

در اولین روز عملیاتی که رمزش یا زهرا بود، بر اثر اصابت تیر به پهلویش به شهادت رسید.

سکوت عشق

خیلی دوست داشتم با برادر حسین عالی برای شناسائی بروم و خدا این توفیق را نصیبم کرد.

 

برای عملیات کربلای چهار به زیر آب رفتم تا موانع سر راه را شناسائی کنیم صدای قایق های موتوری عراق از هر سو می آمد. نزدیک سیم خاردار بودیم. ناگهان یک سرباز عراقی پایش را روی سیم خاردا یا بهتر بگویم روی دست حسین گذاشت و او برای این که عملیات لو نرود، تحمل کرد و هیچ صدا و حرکت از خود بروز نداد.

 

بعد از مدتی آن سرباز عراقی رفت و ما به سمت خودی ها آمدیم و من هنوز که هنوز است در فکر جوانمردی شهید عالی هستم و در حیرتم او چگونه یک ساعت دستش زیر چکمه ها و پوتین بود و به هیچ وجه اجازه نداد تا عراقی ها متوجه وجود او شوند.

 

کتاب پرواز سرخ ص72


[ پنج شنبه 10 اسفند 1391 ] [ 12:54 ] [ زریافتی ]
نوجوان شجاع زابلی بر روی سیم خاردارها خوابید
شب عملیات کربلای ۵ وقتی وارد آب شدیم ماه کاملا بالا بود .
به سمت خاکریز عراقیها حرکت کردیم . حاج قاسم (سردار سلیمانی ) با دوربین دید در شب بچه ها را نگاه می کرد می گفت : « دلهره عجیبی پیدا کردم , چون آسمان مهتابی بود و من از شروع کار تا نزدیک دشمن شما را می دیدم و مرتب متوسل به حضرت زهرا (س ) می شدم که عملیات لو نرود. »

ما وسطهای آب بودیم که دشمن دو تا خمپاره ایذایی شلیک کرد. بچه ها مشغول ذکر و پیشروی بودند . به پشت موانع که رسیدیم با ۱۰۰متر سیم خاردار فرشی مواجه شدیم .
به تخریب چی گفتم سیم ها را بچین , با اولین چیدن , منور هشدار دهنده را شلیک کردند.
وقت بسیار تنگ بود در این میان شهید « حسین عالی » نوجوان شجاع زابلی بر روی سیم خاردارها خوابید و بچه ها از روی او عبور کردند و خط دشمن را شکستند.
حسین عالی در همانجا به شهادت رسید

 

 

[ پنج شنبه 10 اسفند 1391 ] [ 12:51 ] [ زریافتی ]
او به پیشانی خود اشاره کرد وگفت:تیر به پیشانی من خواهد خورد.

گفت وگو با سردار سرتيپ پاسدار « قاسم سليماني » ; در مورد سردار شهيد حاج قاسم ميرحسيني قائم مقام لشكر 41 ثارالله (ع )
در خدمت سردار سرتيپ پاسدار حاج قاسم سليماني از فرماندهان ارشد سپاه و يادگار دوران پر خاطره دفاع مقدس هستيم . كسي كه مقام معظم رهبري (مدظله العالي ) از ايشان تعبير فرمودند به كسي كه خود بارها در جبهه به شهادت رسيده و شهيد زنده انقلاب است .

 سردار شهيد « حاج قاسم ميرحسيني » كه بعنوان قائم مقام در لشكر 41 ثارالله مدتها باهم همرزم بوده اید از محضرتان درخواست مي كنيم قالبي از شخصيت شهيد ميرحسيني را بيان بفرمايند.
سردار رشيد اسلام شهيد ميرحسيني بزرگ لشكر 41 ثارالله بود . كه واقعا من امروز در هر ماموريتي جاي خالي او را مي بينم . شهيد ميرحسيني در بعد خودش در تمام صحنه جنگ تك بود. در مورد شهيد ميرحسيني هرچه بگويم احساس مي كنم اصلا نمي توانم حق شهيد او را ادا كنم . خيلي روح بزرگي داشت . يك مالك اشتر به تمام معنا بود. من نمي دانم مالك هم توي صحنه سخت محاصره جنگ مثل شهيد ميرحسيني بوده يا نبوده . 
   شهيد ميرحسيني فرمانده اي بود كه همه ابعاد يك فرمانده اسلامي را با تعاريف اصيل آقا اميرالمومنين (ع ) دارا بود. با معنويت ترين شخصيت لشكر ثارالله بود. صداي دلنشين آواي قرآن شهيد ميرحسيني را هر كس مي شنيد از خود بي خود مي شد.
  او يك سخنور بود و وقتي شروع به صحبت مي كرد به قول بچه ها سحر مي كرد. تمام حرفهاي خودش را با استناد به آيات و روايات نقل مي كرد. من واقعا احساس مي كردم هيچ روحاني توي سن و سال خودش به پاي ايشان نمي رسيد. در بعد فرماندهي ما بايد بگويم ايشان در جلسات هميشه صائب ترين نظرات را مي داد. بهترين نظر , نظر شهيد ميرحسيني بود و در ميدان عمل هم همانها بوقوع مي پيوست .
لطفا از حالات شهيد ميرحسيني در شرايط سخت جنگ بگوئيد.
خدا را شاهد مي گيرم كه هيچ وقت در چهره شهيد ميرحسيني در سخت ترين شرايط من هراسي نديدم . انگار در وجود اين مرد چيزي بعنوان ترس , هراس , دلهره و ترديد وجود نداشت . اگر در محاصره بود همانطور صحبت مي كرد كه در اردوگاه صحبت مي كرد. در حاليكه رگبار گلوله از همه طرف مي باريد و همه خودشان را در پناهگاهها پنهان مي كردند , مانند پشت سنگري يا تپه خاكي ... كه تير نخورند , اما اين شهيد عاليقدر مي ايستاد و ما همه مات و مبهوت حركات او مي شديم . نگاه مي كردم ايشان را مثل كسي كه در جنگهاي قديمي جلو دشمن رجز مي خواندند; بچه ها را بسيج مي كرد , حركت مي داد و در آن صحنه شوخي مي كرد.
شهيد ميرحسيني را در جميع ابعاد چگونه ديديد
خداوند اين توفيق را به من داد كه تقريبا از عمليات والفجر يك تا اين اواخر كه خيلي هم بود در خدمت ايشان باشم من واقعا اين را مي گويم كه در همه شهداي جنگ تحميلي خيلي دوستان بسياري داشتم . در عمليات هاي مختلف هيچكس را مانند ايشان نديدم .
گوشه اي از ابعاد معنوي و عرفاني شهيد را اگر بخاطر داريد بيان فرمائيد.
  از زماني كه من در خدمت ايشان بودم هيچ وقت نديدم كه نافله شبش ترك بشود. يا هيچ نافله شبي نديدم كه از شهيد ميرحسيني بدون گريه تمام شود. و خدا شاهد است ما با گريه اين شهيد بزرگوار بيدار مي شديم . يك آدم عجيبي بود. دنياي بيكران معرفت بود.
رابطه ايشان با نيروهاي بسيج و تحت امر چگونه بود
   مي ديدم وقتي گردان دور ايشان حلقه مي زد و ايشان مي خواست سخنراني كند از لحظه اي كه بسم الله مي گفت تا انتهاي صحبتش واقعا مثل يك جوجه هايي كه مادرشان غذا را در دهانشان مي گذارد همه حواسشان متوجه دهن مادر است , همه گردان مسحور ايشان مي شد! محو ايشان مي شد.
او ناجي همه عملياتها بود در صحنه جنگ وقتي عراقي ها پاتك مي كردند و فشار مي آمد همين قدر كه در جبهه مي پيچيد كه ميرحسيني آمد والله قسم انگار يك لشكر مي آمد. اينقدر در كل جبهه تاثير داشت .
   در عمليات بدر يادم است كه وقتي عراقي ها پاتك كردند شهيد ميرحسيني رفت توي پاتك , توي اوج سختي آن لحظه ايكه همه بفكر برگشتن بودند. شهيد ميرحسيني رفت و آخرين نفر برگشت . من قطعا شهيد ميرحسيني را ناجي همه عملياتها مي دانم . نقش شهيد ميرحسيني در يك كفه ترازو و نقش مابقي گردانها در كفه ديگر.
   من هيچ جا نديدم شهيد از خودش تعريف كند كه من ناجي فلان عمليات بودم و... گمنام گمنام . امروز قبر شهيد ميرحسيني مثل يك قبر عادي در يك جاي دور افتاده است . هيچ كس نمي داند كه يك شخصيت به اين بزرگي در زابل مي ريست كه اين وصف روزش بود و آن شبش .

   در عمليات كربلاي 4 بچه ها خيلي نگران ايشان بودند . هيچ عملياتي شهيد ميرحسيني بدون زخم از صحنه خارج نشد. از تمام عملياتها زخمي بر بدن داشت . به بچه ها گفته بود توي عمليات كربلاي 4 نترسيد كه من شهيد نمي شوم . 
   قبل از عمليات كربلاي پنج شبي داخل سنگر نشسته بوديم و با هم صحبت مي كرديم . گفت : تير به اينجاي من خواهد خورد. و انگشتش را روي پيشاني اش گذاشت و همين طور هم شد. و بي سيم هاي لشكر ثارالله تا پايان جنگ ديگر صداي دلنشين و ارزشمند و پرمعرفت ميرحسيني را نشنيدند. آن صدايي كه براي همه بچه ها چه كرماني , چه رفسنجاني , چه زرندي , چه سيرجاني , چه هرمزگاني و چه بلوچستاني اميدبخش بود. دلنواز بود و دوست داشتني . آن صدا خاموش شد.
چگونه خبر شهادت ايشان را به شما دادند در رابطه با آن حال و هوا بفرمائيد.
البته نمي توانستم باور كنم . در مقطع اول هم بچه ها به من نگفتند و اين خبر را خيلي با احتياط به من دادند. هيچوقت خبر شهادت ايشان را از ياد نمي برم . من در دو سه عمليات واقعا از خدا مي خواستم كه پايان عمر من همين مقطع باشد . يكي همين عمليات كربلاي 5 بود . خصوصا وقتي خبر شهادت شهيد ميرحسيني را شنيدم . احساس كردم كه واقعا لشكر ثارالله منهدم و منحل شد و از همه مهمتر فكر مي كردم شهادت ايشان تاثير بسيار عميقي بر عدم موفقيت ما در عمليات كربلاي 5 بگذارد . هيچ خبري مانند اين خبر در لشكر ثارالله نمي توانست غم ايجاد كند. تا آن مقطع هيچ حادثه اي به اندازه خبر شهادت حاج قاسم براي بچه هاي لشكر ثارالله سخت نبود. حتي آن كسي كه در عمليات حضور داشت و برادرش را يا پسرش را از دست داده بود عزادار شهيد ميرحسيني بود.

   معناي تهاجم فرهنگي است كه بچه هاي ما چنين شخصيت هايي را نشناسند. جوانان بايد چنين شخصيتهايي را براي خودشان الگو كنند. اين يك الگوي ارزشمند و مجسم در عمر ماست اين را بايد همه بشناسند و به همه شناسانده شود كه ايشان از يك خانواده محترمي بود و بعد هم برادرش شهيد شد. آن شهيد بزرگوار دانشجو كه توي سنگر كمين ايستاد و مقاومت كرد تا به شهادت رسيد. خدا را قسم مي دهيم به محمد و آل محمد به همه ما معرفت كافي براي شناخت اين شخصيتهاي ارزشمند و ادامه دادن راهشان را عطا نمايد.

قبل از عمليات كربلاي پنج شبي داخل سنگر نشسته بوديم و با هم صحبت مي كرديم . گفت : تير به اينجاي من خواهد خورد و انگشتش را روي پيشاني اش گذاشت و همين طور هم شد .
در عمليات بدر وقتي عراقي ها پاتك كردند شهيد ميرحسيني رفت توي پاتك و در اوج سختي آن لحظه اي كه همه به فكر برگشتن بودند , او رفت و آخرين نفر برگشت

[ چهار شنبه 9 اسفند 1391 ] [ 9:8 ] [ زریافتی ]

 

 

 

 

حسین‌علی آهنگر در سال ۱۳۴۶ در خانواده‌ای مذهبی در روستای سه کوهه از توابع شهرستان زابل دیده به جهان گشود چندی بعد به دلیل خشک‌سالی به مازندران نقل مکان کردند و پس از گذشت شش سال به زادگاهش بازگشت. هفت ساله بود که قدم در راه کسب علم و دانش نهاد و در کنار تحصیل در کارهای کشاورزی نیز با پدر و مادرش همکاری می‌نمود دوران تحصیل در مقطع ابتدایی وی همزمان با آغاز مبارزات حق‌طلبانه امت اسلامی علیه حکومت ستم‌شاهی بود و آهنگر با وجود سن و سال کمش دوشادوش دیگر مردم غیور کشور خشم و انزجار خویش را نسبت به رژیم منحوس پهلوی اعلام نمود او مشغول به تحصیل در سال اول هنرستان در رشته فلزات بود که جنگ تحمیلی او را به سوی خود کشاند و پس از حضور در میادین نبرد حق علیه باطل در عملیات کربلای ۱ شرکت نمود، از آنجا که شور و عشق حضور در جبهه در دل او شعله‌ور بود برای دومین بار در تاریخ ۳/۸/۱۳۶۵ به جبهه اعزام شد و در عملیات کربلای ۵ نیز شرکت نمود تا اینکه در روز هفدهم بهمن ماه سال ۱۳۶۵ در مرحله سوم عملیات در خاک شلمچه، پس از رزمی جانانه بر خاک افتاد. 
در همین لحظه کبوتران سپیدبال به زمین آمدند و در اطراف پیکرش حلقه زدند. چند لحظه بعد این دلاور اسلام در سن ۱۹ سالگی برای همیشه چشمانش را بست و بال در بال کبوتران به آسمان پر کشید، اما کالبد خاکی‌اش به مدت ده سال در خاک شلمچه مفقود ماند تا اینکه سال ۱۳۷۵ به همت برادران گروه تفحص کشف و به زاهدان منتقل گردید.

[ پنج شنبه 3 اسفند 1391 ] [ 7:27 ] [ زریافتی ]

 

 

 

 

شهید احمد آغاز

 

 

در سال ۱۳۳۹ در استان سیستان و بلوچستان و در خانواده‌ای متدین و مذهبی کودکی پا به عرصه وجود گذاشت که او را احمد نامیدند. وی دوران کودکی را در این شهر و در جمع صمیمی خانواده سپری نمود و در سن ۷ سالگی پا به عرصه علم و دانش نهاد دوران دبیرستان او همزمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی بود و او نیز از همان دوره مبارزات سیاسی خود را آغاز نمود. 
پخش اعلامیه‌های امام (ره) و شرکت در راهپیمایی‌ها از جمله اقدامات او در طول سال‌های مبارزه با رژیم منحوس پهلوی بود. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خدمت سربازی رفت و پس از آن به استخدام آموزش وپرورش درآمد. اما روح آسمانی او تاب ماندن در شهر را نداشت و از طریق بسیج به جبهه‌های نبرد اعزام گردید و به جمع فدائیان جان بر کف ایران اسلامی پیوست و دیری نپائید که به آرزوی دیرینه خود رسید و در مورخه ۱۳۶۵/۹/۲۶ در جبهه غرب کشور از پهنه کره خاکی پر کشید و به اوج رفت و تنها کالبد خاکی‌اش بر روی زمین باقی ماند

[ پنج شنبه 3 اسفند 1391 ] [ 7:26 ] [ زریافتی ]

 

مادرم مگر نه اینکه ما امانت خدا در زند تو بودیم پس چگونه ناراحت می شوی اگریک روز خدای بزرگ اراده کند امانتش را از شما پس بگیرد. مادرم مگر دنیای فانی را سرای جاوید پنداشتی که برای رفتن مان از آن نارحت می شوی؟ مادرم، مادر خوبم مگر زندگی در مکتب ما عقیده و جهاد نیست؟ مادرم به قول مولایمان علی (ع) دنیا همچون مار خوش خط و خالی است که به ظاهر زیبا و ولطیف به نظر می آید ولی در درون خود زهری کشنده دارد باز هم به فرموده همان بزرگوار مرگ شتری است که پیش پای همه می خوابد چه بهتر که این مرگ در راه خدا باشد بارخدایا خودت مارا هدایت گردان و آنی و لحظه ای به حال خود وامگذار تا دچار ذلالت و گمراهی نگردیم.

بار پروردگارا مرا به راه رستگاران و صالحان هدایت گردان نه راه گمراهان و مغضوبین که همانا تو بهترین هدایت کنندگانی.

مادرم در پایان برایتان صبر و استقامت و وسع همت همت آرزومندم. مادرعزیزم امیدوارم تحمل همه گونه مصیبت و ناگواری را در راه خدا داشته باشی.

خلاصه ای از نامه شهید در 5/3/1361

خدایا به ما توفیق هماهنگی و همکاری و جابنازی در راه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی عطا کن

[ پنج شنبه 3 اسفند 1391 ] [ 7:8 ] [ زریافتی ]

 

 زندگینامه شهيد غلامحسين خدري


شهید غلامحسین خدری

 

 

تاریخ تولد :۱۳۳۶ 
تاریخ شهادت : /۲/۱۳۶۱ 
محل تولد :سیستان‌وبلوچستان /زابل /سه کوهه

طول مدت حیات :۲۵

غلام‌حسین خدری به سال ۱۳۳۶ در روستای سه کوهه شهرستان زابل متولد شد. پس از اتمام دوران ابتدایی با اجبار سردار ابراهیم خان به تهران برده شد. 
پس از تحمل سختی‌های فراوان در خانه‌ی آن ستمگر در سال ۱۳۴۹ در کارخانه جهان چیت کرج مشغول به کار گردید. و در تظاهرات کارگری سال ۱۳۵۰ توسط ساواک دستگیر و با اعتصاب کارگران آزاد گشت. با وجود کمبود امکانات در سایه پشتکار فراوانش، پس از اخذ دیپلم و شرکت در آزمون ورودی دانشگاه‌ها، به آموزشکده فنی قزوین راه یافت. 
با اوج‌گیری تظاهرات مردمی در شکل‌دهی و هدایت راهپیمایی‌های شهرک صنعتی قزوین و کارخانجات فرنخ نقشی محوری ایفا کرد. او پس از پیروزی انقلاب،‌ با شهید چمران در منطقه کردستان همکاری داشت. خوشرویی، تواضع یتیم نوازی، انفاق، گفتار دلنشین و عشق و محبت به اهل‌بیت عصمت و طهارت از اوصاف آن شهید بزرگوار است که خاطرات فراوانی را در ذهن اعضای خانواده و همرزمان به جای گذارده است. 
این عاشق لقای حضرت دوست سرانجام در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱، در عملیات بیت‌المقدس جان خویش را در طبق اخلاص نهاد و در سن ۲۵ سالگی به حضور خدای شهیدان تقدیم داشت.

[ سه شنبه 24 بهمن 1391 ] [ 16:3 ] [ زریافتی ]

 

سال 1336 ه ش در خانواده ای کشاورز و شیفته اهل بیت در روستای صفدر میر بیگ درشهرستان زابل فرزندی به دنیا آمد که نام میر حسن بر او گذارده شد .او در دامان پر مهر و محبت مادر و با نانی حلال که از دست رنج تلاشهای شبانه روزی پدرش به دست می آمد رشد نمود تا به هفت سالگی رسید .چون در روستایشان دبستان نبود به اتفاق برادرش میر عباس و سایر بچه های روستا به دبستان روستای «جزینگ» که حدود دو کیلو متر با روستایشان فاصله داشت رفت تا کسب علم و دانش نماید .

ادامه مطلب
[ دو شنبه 30 بهمن 1391 ] [ 21:22 ] [ زریافتی ]

 

[تصویر:  1358792345_4_5fff4bb8a7.jpg]

رضا زمانی در سال 1343 در خانواده ای کارگر در روستای ندام از بخش شهرکی و ناروئی شهرستان زابل متولد گردید. چند سال بعد همراه خانواده به زاهدان رفت و تا سال دوم متوسطه ادامه تحصیل داد. پس از تأسیس جهادسازندگی در این نهاد شروع به فعالیت نمود و مدت چهار سال در شهرستان های زاهدان، میرجاوه و نصرت آباد خدمت کرد. در سال 1363 جهت گذراندن خدمت سربازی وارد سپاه گردید. پس از گذراندن آموزش های لازم و اشتغال در واحدهای آموزش نظامی و بسیج کارگری و کارمندی، به سپاه میرجاوه منتقل شد . سرانجام در سال 1365 در تنگه ی شورک به اتفاق هشت تن از همرزمانش در درگیری با سوداگران مرگ در سن 22 سالگی به درجه ی رفیع شهادت نایل گشت.

کتاب کبوتران بهشتی جلد2، صفحه:89
[ دو شنبه 30 بهمن 1391 ] [ 15:41 ] [ زریافتی ]

 نام و نام خانوادگی: محمود پهلوان


نام پدر: دادخدا

تاریخ تولد: ۱۳۳۱
رشته تحصیلی: مهندسی برق

نام دانشکده: فنی
تاریخ شهادت:۱۳۵۴/۰۵/۰۴
محل شهادت:زندان اوین

شهيد بزرگوار محمود پهلوان در دانشگاه تهران مشغول به تحصيل بود. در زمان حكومت ستمشاهي فرياد حق*طلبي سرداد و مبارزه خودش را با شاه و ايادي استكبارش اعلام نمود در همان زمان بود كه توسط ساواك دستگير شد در سال 54 توسط رژيم شاه به اعدام محكوم شد. 


خلاصه وصیت نامه شهید محمود پهلوان
وصیت این شهید بزرگوار این است که ظالمان بر شما حکومت کنند . مرگ با عزت بهتر از زندگی ننگین زیر ظلم و جور است .

هادی پهلوان از نزدیکان شهید نقل می کند:
ایشان فردی بسیار مستعد و دانشجویی فرهیخته و نخبه بوده است ایشان از شهر زاهدان موفق به ورود به دانشگاه تهران در سال ۵۲ گردیده بود ایشان از لحاظ نقاشی نیز بسیار متبحر بوده به طوری که به دلیل فقر مالی تهیه کتب درسی مقدور نبود نسبت به تصویر برداری توسط دست و با خودکار به طرز بسیار زیبایی اقدام نموده است مانند پرتره انسان. ایشان باغث افتخار استان سیتان و بلوچستان می باشد.روحش شاد
 
[ دو شنبه 30 بهمن 1391 ] [ 15:35 ] [ زریافتی ]

 

در سال ۶۶ قبل از شروع عملیات به اتفاق عمو و پسر عمویشان عازم مناطق جنگی می شوند که در اثنای عملیات پسر عمویشان (شهید عزت الله کیخا) در منطقه  ماهوت  مفقود الاثر  می شوند. قبل از این حادثه نیز برادر شهید عزت الله (شهید اکبر کیخا) در عملیات بیت المقدس به شهادت می رسند که خبر این  شهادت توسط همرزم ایشان «شهید سید حسین حسینی» به پدر شهید داده می شود.

 


ادامه مطلب
[ جمعه 20 بهمن 1391 ] [ 18:8 ] [ زریافتی ]
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

مقرسایبری شهدای دارالولایه سیستان ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم شهر ما آن سوی آبی هاست، دور از دسترس شهر ابراهیم ادهم، شهر لقمان حکیم اندکی بالاتر از آبادی تسلیم محض صاف می آیی سر کوی صراط المستقیم خاک آن عرشی ست، گل هایش زیارت نامه خوان سنگفرش آسمانش بال های یا کریم شهر ما آبادی عشق است - اما عشق چیست؟ - عشق یعنی نوح و ابراهیم و عیسی و کلیم عشق یعنی «قاف » و «لام » قل هو الله احد عشق یعنی «باء» بسم الله رحمن رحیم
موضوعات وب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 54
بازدید ماه : 1673
بازدید کل : 44854
تعداد مطالب : 303
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

به این سایت رأی بدهید